چند روزی بود برای نوشتن از شریف ترین ، خدوم ترین و در عین حال بی نصیب ترین قشر جامعه یعنی کارگران ، این سربازان بی مدال و گمنام عرصه تولید و خدمت ، درگیر بازی با کلماتی بودم که سال هاست ابزار نوشتن من هستند ، از این رو درگیر کلمات هستم که نمی دانم از چه واژه هایی برای وصف شرافت ، قناعت و صبوری کارگران و بیان شأن آنان بهره بگیرم تا هم ادای دینی به ساحت کارگران شود و هم نیشتر به زخم کهنه دردها و رنج های این خادمین ابدی توسعه ، پیشرفت و اقتدار کشور در تمامی عرصه های تولید ، اشتغال ، صنعت و خدمات کشیده باشم.
از عزیزی می خواستم بنویسم که حداقل دریافتی ماهانه اش یک دهم مدیری است که تقدیر زندگی و تقسیم عدالت بشری ، یکی را مدیر کرده و دیگری را زیردست و کارگر ، از پدری بگویم که همواره ، دستان پینه بسته اش شرمنده خانواده قانعی است که حق دارند از حداقل رفاه و معیشت نصیبی داشته باشند ، از زحمتکشانی روایت کنم که از بیم از دست دادن آب باریکه متزلزلی به نام " کار " در مقابل احجاف و قصورهای " کارفرمایش " دم بر نمی آورد مبادا سایه شوم بی کاری بر سقف خانه اش سنگینی کند ، از قراردادهای موقت کاری بنویسم که سندی روشن از استثمار کارگران است ، از وعده وعیدهای استخدام و تبدیل وضعیت کارگران دولتی و بخش خصوصی و خدماتی بگویم که سال هاست پا در هواست و امیدی به تحقق عملی آن نیست ، دلم می خواست یادآوری کنم حرف ها و شعارهای دهان پر کن پارسال و پیرارسال و سال های قبل آقایان مسوولی را که همواره در روز کارگر و روزهای منتهی به این رویداد جهانی بر زبان می رانند و خود را مدافع و خادم خاضع کارگران معرفی می کنند اما همه کارگران صبور و آگاه خوب می دانند که این افاضات قشنگ و تریبونی و ویترینی ، تنها کاربردی یک روزه در طول سال دارند و از فردای 11 اردیبهشت ماه به خاطرات می پیوندند ، قصد داشتم کمی هم از کارگرانی سخن بگویم که حتی از بیمه های عمومی و درمانی محرومند ، از عزیزانی بنویسم که کارگرند و قانع اما ...
بسیار سعی کردم و دست آخر نشد که نشد ، چون کارگر نبودم ، رنج ها و دردهایش را نزیسته بودم و نزیسته ام ، بسیار به چشم خود دیده ام اجحاف ها و ظلم هایی را که به کارگران روا می دارند ، بسیار دیده ام تحقیرها و توهین ها و نگاه های از بالا را که کارگران دیده و شنیده اند اما به خاطر همان یک لقمه نانی که باید سر سفره قناعتشان ببرند ، دم برنیاورده اند ، این حکایت پرغصه کارگرانی است که پیامبر رحمت ، محمد امین (ص) بر دستانشان بوسه زده و به این تکریم افتخار می کنند.
نمی دانم کی و کجا و از که خواندم یا شنیدم که همواره جنگ را سربازان می کنند ولی مدال های افتخار بر سینه ژنرال ها می نشیند ، این جمله در مورد کارگران نیز مصداق دارد ، کارگرانی که نماد بارز سربازان عرصه تولید ، توسعه و پیشرفت کشورند ، اما در موفقیت ها و افتخارات ، هیچ نصیبی ندارند و این مدیران بالادستی هستند که تقدیر می شوند و ارتقاء می یابند.
داشتم فکر می کردم اگر من کارگر بودم ، آیا توان ایستادن مقابل کوره ذوب را داشتم ؟ یا مثلا می توانستم خود را مجاب به رفتگری و جمع آوری زباله های شهر و شهروندانی کنم که همه چیز در این زباله ها از تعفن و بیماری و پلشتی یافت می شود ؟ منی که حتی از دست زدن به زباله های خانه خودم مشمئز می شوم ! به این می اندیشیدم که آیا قادر به شکستن غرور خود در برابر روسا و جارو کردن و تی کشیدن زیر پای دیگر همکاران بودم؟ یا مثلا حاضر می شدم در مقابل دیدگاه هزاران شهروندی که از کوچه و خیابان های شهرم عبور می کنند ، چرخ باربری را پشت سر خود بکشم و یا باری را روی دوش خود حمل کنم ؟ پاسخ کاملا روشن است ...
حالا فردار روز کارگر است ، روز کارگران و مدیران با لباس های مرتب و اتوکشیده خود پشت تریبون خواهند رفت و باز حرف های قشنگ خواهند زد ، من اما به این فکر می کنم که ساعتی پس از این روز ، کارگران همان هستند که بودند ، صبور ، ساعی ، قانع ، بی ادعا ، خدوم ، وفادار ، بی نصیب و رنجور ... این سربازان بی مدال!